۰۷ دی ۱۴۰۴
به روز شده در: ۰۷ دی ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۳۹۸۹۴
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۰ - ۱۹-۰۳-۱۳۹۳
کد ۳۳۹۸۹۴
انتشار: ۱۵:۲۰ - ۱۹-۰۳-۱۳۹۳

پیرمردی که مُرد و زنده شد!

عباس خواجه هم جزو افراد انگشت‌شماری است که چند روز قبل ممکن شدن کار غیرممکنی را تجربه کرده است. بگذارید پای صحبت‌های خودش بنشینیم تا برایمان از شبی بگوید که مُرد!

«اشهدم را خواندم و سرم را روی بالش گذاشتم». این را «عباس خواجه» مرد 94 ساله می‌گوید. این مطلب در مورد پیرمردی است که آنقدر حالش وخیم بوده که حتی خودش هم می‌دانسته سحر روز بعد را نخواهد دید. او آن شب مرد اما به طور عجیب و باورنکردنی‌ای دوباره زنده شد. این پیرمرد بعد از بازگشت به زندگی، حالش خوب خوب شده و دیگر نشانی از بیماری و درد در او دیده نمی‌شود.

به گزارش ایسنا، همشهری سرنخ نوشت: بی‌وقت می‌آید و ناگهانی. بی برو برگرد. همین غافلگیری، یکی از ویژگی‌های مرگ است. ماجرای مرگ، رفتنی است که بازگشتی ندارد اما روزگار است دیگر. آدمیزاد روی این کره خاکی دستخوش حوادث و اتفاقات عجیب و دور از ذهنی می‌شود که اگر در این مورد بگوییم «غیرممکن‌ها، ممکن می‌شود» اغراق نکرده‌ایم.

عباس خواجه هم جزو افراد انگشت‌شماری است که چند روز قبل ممکن شدن کار غیرممکنی را تجربه کرده است. بگذارید پای صحبت‌های خودش بنشینیم تا برایمان از شبی بگوید که مُرد!

معلوم بود می‌میرم

«حرف یک یا دو روز نبود که روی تخت افتاده بودم. ماه‌ها بود که سراغ این پزشک و آن متخصص می‌رفتم. می‌رفتم که نه، نای حرکت کردن نداشتم، مرا می‌بردند. پسرم این زحمت را می‌کشید. خودم می‌دانستم اوضاع وخیمی دارم. درد مثل خوره افتاده بود به جانم. با این سن و سالم، توقع بهبودی هم نداشتم. از برخورد پزشکان هم می‌شد فهمید که کجا و در کدام مرحله از زندگی‌ هستم.»

روزها سپری می‌شد و حال آقای خواجه روز به روز بدتر و بدتر. «چند روز پیش، بعدازظهر حالم خیلی بد شد. پسرم مرا به بیمارستان برد و طبق روال همیشه، اولش با معاینه شروع شد، آخرش هم با یک سرم ختم شد.»

وقتی آقای خواجه با پسرش به خانه رسیدند، هوا تاریک شده بود. پیرمرد می‌گوید: «در و دیوار کوچه و خیابان را خوب نگاه می‌کردم. البته چند روزی بود که همه چیز را طور دیگری می‌دیدم؛ طوری که انگار آخرین بار است. این احساس تنها در وجود من نبود. اطرافیانم هم طور دیگری به من نگاه می‌کردند. آن شب حادثه دیگر چه بسا بدتر. حق داشتند. آن شب اشهدم را خواندم و سر به بالش گذاشتم.»

ساعت نزدیک 4 صبح بود. اهل خانه هنوز نخوابیده بودند. می‌دانستند امشب پیرمرد حال خوشی ندارد و باید بیدار بمانند تا اگر حالش بد شد، او را به بیمارستان برسانند. پیرمرد نفس‌هایش به شماره افتاده بود. اهل خانه با اورژانس تماس گرفتند. دختر آقای خواجه می‌گوید: «وقتی پدرم را در حال احتضار دیدم فریاد زدم که دیگر بس است، پیرمرد بیچاره را رها کنید، با آمپول و سرنگ تکه‌پاره‌اش نکنید. آخر امیدی نداشتیم. با خودم فکر می‌کردم پدر بیچاره‌ام حداقل در این لحظات آخر، زیر آمپول و سرنگ نرود.»

نفس‌های پیرمرد به شماره افتاده بود اما هنوز قطع نشده بود. به همین خاطر ماموران اورژانس، بیمار را به بیمارستان ولیعصر (عج) خرمشهر منتقل کردند. چند دقیقه‌ای می‌شد که بیمار روی تخت بخش اورژانس بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد که ناگهان آمد «مرگ».

بازگشتی که غیرممکن بود

پیرمرد مرد اما تیم پزشکان بیمارستان ناامید نشدند و برای احیای بیمار تلاش کردند. با دستگاه و دستانشان به میت شوک وارد می‌کردند. این کاری است که در هنگام ایست قلبی هر بیماری انجام می‌شود.

دختر پیرمرد در مورد آن لحظات می‌گوید: «ما خارج از اتاق منتظر نشستیم و تنها از پشت در بسته شاهد تلاش و تکاپوی پزشکان بودیم. پزشکان زیادی از دو طرف سالن اورژانس، دوان دوان خودشان را به اتاق پدرم می‌رساندند. 2 ساعت گذشت تا اینکه پزشکی از اتاق خارج شد و گفت تبریک می‌گویم پدرتان برگشت.»

خانواده آقای خواجه باورشان نمی‌شد. از بابت این اتفاق آنقدر خوشحال بودند که یک‌باره همگی به طرف اتاق حرکت کردند اما اجازه ملاقات با پدر را نداشتند. بعد از دقایقی، پزشکان آمدند و ماجرا را برای خانواده آقای خواجه شرح دادند. واقعیت این بود که آقای خواجه کلیه‌اش از کار افتاده بود. بعد مشکل کلیه‌ها باعث شده بود که ریه‌اش هم عفونت کند. عفونت ریه قلب را از کار انداخته بود و ...

تیم پزشکی بیمارستان ولیعصر (عج) خرمشهر در این‌باره می‌گوید: «ما متوجه شدیم که ایست قلبی به خاطر عفونت ریه بوده. در این مدت هم سعی کردیم آب را از ریه میت خارج کنیم که بعد از این کار، با اولین شوک، قلبش به طپش افتاد و بیمار به زندگی بازگشت.»

زندگی دوباره

این روزها آقای خواجه سالم و قبراق دارد به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. پیرمرد با این ری‌استارت و تولد دوباره حالش بهبود یافته. آقای خواجه می‌گوید: «اگر خدا نخواهد مرگ هم دست و بالش بسته می‌شود. آن شب را خوب به خاطر دارم. البته تا وقتی که ماموران اورژانس 115 بالای سرم بودند، هوش و حواس داشتم اما در این دو ساعتی که می‌گویند مرده بودم، هیچ چیزی در خاطرم ثبت نشده است. برای من که همه چیز مثل برق و باد گذشت. وقتی چشمانم را دوباره باز کردم احساس کردم تازه متولد شده‌ام. نمی‌دانستم که چه اتفاقی افتاده. اولش فکر کردم که به خاطر مسکن است که دیگر درد ندارم اما وقتی ماجرا را تعریف کردند، از ته دل خوشحال شدم. نه برای اینکه کمی بیشتر زندگی می‌کنم بلکه برای اینکه خداوند به من فرصت دیگری برای زنده ماندن و زندگی کردن داده است.»

آقای خواجه در ادامه با خوشحالی می‌گوید: «بعد از آن اتفاق، سرحال‌تر شده‌ام. دیگر خبری از درد و رنج‌های قبل از مرگم نیست. شب‌ها آسوده و راحت می‌خوابم. راستش را بخواهید اینطوری مردن خیلی هم بد نیست» (خنده).


پیرمردی که مرد و زنده شد!
برچسب ها: پیرمرد ، مرد
ارسال به دوستان
روستای درک؛ مقصدی بکر و کم‌نظیر برای گردشگری زمستانی (+عکس) ۱۰ کشوری که بیشترین صادرات کالاهای مرتبط با تزئینات کریسمس را دارند نگاهی به برجسته‌ترین فناوری‌های نظامی سال ۲۰۲۵ (+عکس) سردترین بیابان‌های جهان کجاست؟ (+ عکس) ایران یکی از 100 شخصیت قرن اخیرش را از دست داد نورا هاشمی: من قصد جراحی بینی نداشتم به خاطر اصرار پدرم این کار را کردم از زخم‌های ناپیدا تا بیداری آگاهی؛ قصه‌ای از خشونت خانگی/  مگه برای کسی مهم بودم؟ بیانیه مشترک ایران و کشورهای عربی-اسلامی درباره به رسمیت شناختن «سومالی‌لند» توسط اسرائیل مرگ دستکم 1900 آمریکایی در پی ابتلا به آنفلوآنزا شمارش معکوس برای آغاز مأموریت سه ماهواره ایرانی پوتین: اوکراین برای پایان درگیری نظامی از طریق مسالمت‌آمیز عجله‌ای ندارد تعطیلی برخی مدارس آذربایجان غربی در ۷ دی ماه درخشش پرهام مقصودلو در دوحه؛ رده نوزدهم شطرنج قهرمانی جهان جملات بزرگان هنر ایران در مورد بهرام بیضایی/ از ابراهیم گلستان تا عباس کیارستمی استاندار تهران: ۸۲ درصد از مردم پایتخت در انتخابات حضور پیدا نکرده‌اند
نظرسنجی
قوانین کنونی ازدواج و طلاق در ایران ...