۰۶ دی ۱۴۰۴
به روز شده در: ۰۶ دی ۱۴۰۴ - ۰۰:۲۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۲۷۰۷۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۱ - ۰۵-۱۰-۱۴۰۴
کد ۱۱۲۷۰۷۷
انتشار: ۱۲:۵۱ - ۰۵-۱۰-۱۴۰۴
به بهانۀ هجدمین سالگرد درگذشت یکی از سه ضلع مثلث نمایش‌نامه‌نویسی معاصر ایران

به احترام اکبر رادی

به احترام اکبر رادی
امروز، پنجم دی ماه، هجدهمین سالگرد درگذشت اکبر رادی است. اهل فن، رادی و بیضایی و ساعدی را سه نمایش‌نامه‌نویس برتر ایران می‌دانند.

عصر ایران؛ هومان دوراندیش - امروز، پنجم دی ماه، هجدهمین سالگرد درگذشت اکبر رادی است. اهل فن، رادی و بیضایی و غلامحسین ساعدی را سه نمایشنامه‌نویس برتر ایران می‌دانند. 

اینکه در بین این سه تن، کدام یک بهترین بوده، بحثی‌ست بی‌پایان و شاید هم بی‌هوده. 

از حیث قوّت زبان، بیضایی و رادی قطعا در جایگاه بالاتری نسبت به ساعدی قرار می‌گیرند. شاید چون زبان مادری ساعدی فارسی نبود. یا شاید هم چون پزشکی چپ‌گرا بود که «نوشتن» برایش طریقیت داشت تا موضوعیت. ولی طرفداران ساعدی هم دلایلی دارند برای برتر نشاندن او نسبت به رادی و بیضایی. مثلا می‌گویند ساعدی دکتریِ تخصصیِ روانپزشکی داشت و آدم‌های آثارش از منظری روانشناختی اهمیت داشتند. 

اگر جسارت نباشد، نگارنده بین این سه بزرگ، ساعدی را قطعا برترین نمی‌داند و رادی را هم، به عنوان نمایشنامه‌نویس، برتر از بیضایی می‌داند. اگرچه بیضایی را بین این سه نفر داناترین و جایگاهش را در تاریخ هنر این سرزمین، برتر از رادی و ساعدی می‌داند. 

به احترام اکبر رادی

با این حال این یادداشت در پی رد و اثبات این نمایشنامه‌نویسِ نامی نیست. آن دو سه خط اظهار نظر شخصی را هم بر حقیر ببخشید. مضافا اینکه، عرصۀ هنر و علوم انسانی، مثل عرصۀ ریاضیات نیست که قضایا و ادعاها را بتوان در آن اثبات کرد. صرفا اظهار لِحیه‌ای کردیم که مثلا اهل بخیه‌ایم! 

اما به مناسبت سالروز درگذشت اکبر رادی، این یادداشت را اختصاص داده‌ام به موضوعی که این یکی هم شاید شخصی باشد و شاید هم نباشد! ولی به هر حال از جهاتی ولو فرعی شاید کمی به کار رادی‌شناسی بیاید. البته رادی‌شناسی از این حیث، ربطی به شناخت نمایشنامه‌های رادی ندارد. نمایشنامه‌های رادی را باید خواند؛ و اگر آن‌ها را خوب بخوانیم، شاید به این نتیجه برسیم که نمایشنامه‌های رادی را باید زیست. که به قول راینر ماریا ریکله (۱۸۷۵-۱۹۲۶)، شاعر آلمانی، «اثر هنری پندم می‌دهد که: زندگی‌ات را باید تغییر دهی.»

باری، بروم سر اصل قصه. اکبر رادی در دبیرستان آیت‌الله سعیدی، واقع در خیابان حجاب، جنب پارک لالۀ تهران، معلم ادبیات ما بود؛ دبیرستانی که همین اواخر، نامش از «سعیدی» به «آزادگان» تغییر کرد. آن موقع سال ۱۳۶۹ بود و من کلاس اول دبیرستان بودم. رادی در آن دبیرستان معلم کلاس اول و کلاس چهارم بود. یعنی کسانی که در آستانۀ کنکور بودند نیز از تدریس رادی بهره‌مند می‌شدند. 

در اوایل همان سال تحصیلی، من هم مثل اکثر بچه‌های کلاس مطلع شدم رادی نمایشنامه‌نویس برجسته‌ای است که در بیست‌وهشتمین سال تدریس قرار دارد. معلم دینی و قرآن ما، آقای شیداییان، در کلاس خود، ما را از مقام و موقعیت رادی مطلع کرد. 

رادی، معلمی خشک‌رفتار و سرد و ناصمیمی بود که تقریبا هیچ‌وقت نمی‌خندید و هر طور که حساب کنیم، در بدو امر چنگی به دل نمی‌زد. برخلاف آقای شیداییان که شوخ‌طبع و دوست‌داشتنی بود و زنگ ورزش هم می‌آمد با ما فوتبال بازی می‌کرد و می‌گفت و می‌خندید و خلاصه، محبوب بود. 

به احترام اکبر رادی

اگر اشتباه نکنم، تا اواسط آبان آن سال، اکبر رادی برای من هیچ فرقی با باقی معلمان آن مدرسه نداشت. تنها فرق او با سایر معلمان این بود که کسی جرأت نداشت او را دست بیاندازد. پسرها در دبیرستان، اگر احساس کنند می‌توانند معلم را مسخره و بازیچه کنند، پوست از سر آن معلم می‌کنند. سنین شرارت است دیگر. در دوران نوجوانی، نیرویی در وجود پسربچه هست که تازه سر بر آورده و دنبال شر می‌گردد و به اشکال مختلف خودش را تخلیه می‌کند. با تمسخر این و آن، با کتک‌کاری، با دنبال توپ دویدن طولانی و مکرر، با فحاشی و هزار کار دیگر. 

مثلا در همان دبیرستان سعیدی، معلم درس «اجتماعی» ما، مثل اکبر رادی، مرد کوتاه‌قامتی بود با حدود سی سال تجربۀ تدریس؛ اما بچه‌های شرورتر کلاس، او را به انحاء مختلف اذیت می‌کردند و او نیز هر چند وقت یکبار نطق مفصلی می‌کرد، توأم با تهدید، ولی تهدیداتش چندان مؤثر واقع نمی‌شد. اما کسی سر کلاس رادی نمی‌توانست مرتکب چنان غلط‌هایی شود که کار به تهدید بکشد!

باری، کلاس رادی برای من بدون هیچ جاذبۀ خاصی سپری می‌شد تا اینکه، اگر درست به یادم مانده باشد، در اواسط آبان آن سال، یکی از بچه‌ها در کلاس انشاء، انشایی را قرائت کرد دربارۀ آدولف هیتلر. موضوع انشای او، رادی را سر ذوق آورد و به جای اینکه پس از اتمام آن انشاء، اسم دانش‌آموز بعدی را بخواند جهت قرائت انشاء، تصمیم گرفت دربارۀ هیتلر برای بچه‌ها حرف بزند.

سخنان رادی دربارۀ هیتلر، مفصل بود ولی بسیار جذاب. حدود ۴۵ دقیقه راجع به هیتلر حرف زد برای ما. بدون اینکه کل کلمه تپق بزند. در حال حرف‌زدن، عرض کلاس را طی می‌کرد و دست‌هایش هم در هوا با حال‌وهوایی تئاتری حرکت می‌کردند.

البته من این نکته را متوجه نشدم چون چشمم به دهان رادی بود ولی یکی از دوستانم چند وقت بعد به من گفت رادی چون اهل تئاتر است، دست‌هایش را موقع حرف‌زدن آن طور تکان می‌دهد.

به احترام اکبر رادی

 گاهی دست‌هایش را در هم قفل می‌کرد، گاهی هر دو دستش را در هوا تکان می‌داد و گاهی هم موقع تدریس یا هر سخن‌گفتن دیگری، وقتی که عرض کلاس را طی می‌کرد و گاهی از نیم‌رخ به بچه‌ها نگاه می‌کرد، یک دستش را به کمرش می‌زد و دست دیگرش به شکلی متناسب با آهنگ کلامش، در هوا حرکت می‌کرد.

 این حالت آخر، به ویژه موقع صرف افعال شش‌گانۀ ماضی و افعال سه‌گانۀ مضارع، بوضوح به چشم می‌آمد. مثلا وقتی فعل ماضی نقلی را صرف می‌کرد و می‌گفت: «رفته‌ام، رفته‌ای، رفته است ...»، یکی از دست‌هایش هم متناسب با ریتم صرف فعل، در هوا تکان می‌خورد. یعنی وقتی فعل ماضی ساده را صرف می‌کرد و می‌گفت: «رفتم، رفتی، رفت...» حرکت منظم دستش در هوا و روبروی صورتش، سرعت بیشتری پیدا می‌کرد.

باری، رادی آن روز ۴۵ دقیقه دربارۀ هیتلر حرف زد. جزئیات سخنانش را طبیعتا به یاد ندارم ولی انصافا کار آسانی نیست که سه ربع ساعت، بدون هیچ تپق و توقفی، دربارۀ هیتلر اطلاعات تاریخی تحویل مخاطب بدهی. یادم است اواخر سخنانش، به فرضیات یا احتمالات گوناگونی که دربارۀ مرگ هیتلر مطرح شده، پرداخت. اینکه عده‌ای گفته‌اند هیتلر به آمریکای جنوبی فرار کرد و شایعاتی از این دست. ولی صحت چنین ادعاهایی را نامحتمل خواند.

همچنین یادم است که رادی گفت اوا براون، معشوقۀ هیتلر، با سم خودکشی کرد اما هیتلر به شکلی «باشکوه‌تر»، یعنی با شلیک گلوله به سرش، خودکشی کرد. وقتی که واژۀ «باشکوه‌تر» را به کار برد، برای اولین بار دیدم که رادی خندید. دربارۀ جسد هیتلر هم گفت که برخی گفته‌اند اطرافیان هیتلر جسد او و اوا براون را بعد از خودکشی سوزاندند، برخی هم ادعا کرده‌اند قبل از اینکه آن‌ها جسدها را بسوزانند، یک گلولۀ توپ شلیک شده از سوی روس‌ها وارد آن محوطه شد و دقیقا به جسد هیتلر و اوا براون برخورد کرد و چیزی از اجساد آن‌ها باقی نماند. 

خلاصه، از آن روز به بعد، احترام به اکبر رادی در جان من ریشه دوانید. احترام و مجذوبیت. و همین باعث شد دستور زبان را در کلاس اول دبیرستان به خوبی بیاموزم؛ چون با دقت به حرف‌های رادی گوش می‌دادم و اصلا حرف‌زدن او برایم موضوعیت پیدا کرده بود. 

دستور زبان در کتاب ادبیات فارسیِ اول دبیرستان در آن دوران، عمدتا شامل شش فعل ماضی و سه فعل مضارع و فعل مستقبل بود که اگر آن‌ها را بخواهم این‌جا بنویسم، عبارتند از: رفتم (ماضی ساده)، رفته‌ام (ماضی نقلی)، می‌رفتم (ماضی استمراری)، رفته بودم (ماضی بعید)، رفته باشم (ماضی التزامی)، داشتم می‌رفتم (ماضی مستمر)، می‌روم (مضارع اخباری)، بروم (مضارع التزامی)، دارم می‌روم (مضارع مستمر)، خواهم رفت (مستقبل).   

به احترام اکبر رادی

در سال‌های دوم و سوم و چهارم دبیرستان، چیز زیادی از دستور زبان یاد نگرفتم! چون دستور زبان - دست کم برای من و احتمالا برای اکثر دانش‌آموزان - درس کسالت‌بار و نسبتا شاقی بود و دیگر هم رادی معلم ادبیاتم نبود که با اشتیاق، به تدریس معلم گوش بدهم. 

بعد از اتمام سال دوم دبیرستان، ما بچه‌های رشتۀ تجربی را از مدرسۀ سعیدی فرستادند به مدرسۀ مطهری در خیابان فلسطین، پایین‌تر از بلوار کشاورز. معلوم نیست چرا از بالا مقرر کردند که مدرسۀ سعیدی از آن به بعد فقط دانش‌آموزان رشته‌های ریاضی و انسانی را بپذیرد. اگر چنین دستوری صادر نشده بود، در سال چهارم دبیرستان دوباره شاگرد کلاس رادی می‌شدم. از قضا آن سال ظاهرا آخرین سال تدریس رادی بود. رادی در سال ۱۳۷۳ پس از ۳۲ سال تدریس بازنشسته شد. من هم در اوایل تیر ماه ۱۳۷۳ از شر امتحانات نهایی سال چهارم دبیرستان خلاص شدم. به هر حال، فرصتی بود که از کف رفت.

جالب اینکه امیر جعفری، بازیگر مشهور سینما، چند سال قبل در یکی از مصاحبه‌هایش گفت: 

«من تا سال چهارم دبیرستان هیچ علاقه‌ای به بازیگری نداشتم، اما سال چهارم دبیرستان معلمی داشتم که مسیر من را عوض کردم. همیشه با افتخار گفتم که من یکی از شاگردان مستقیم آقای اکبر رادی بودم و ایشان معلم ادبیات ما بودند. یکی از روزهایی که با هم صحبت می‌کردیم و بحث ادبیاتی داشتیم مرحوم اکبر رادی به من گفتند تو چرا نمی‌روی دنبال کار بازیگری؟ من اصلا تئاتر شهر را هم نمی‌شناختم و پرسیدم تئاتر شهر کجاست و به من نشان دادند. ولی از آنجاییکه آقای رادی را خیلی دوست داشتم وقتی به من گفتند چرا دنبال بازیگری نمی‌روی، ترغیب شدم که به رشتۀ هنر بروم.»

با این حساب امیر جعفری هم قاعدتا باید در مدرسۀ آیت‌الله سعیدی و در سال تحصیلی ۷۱-۱۳۷۰ شاگرد رادی بوده باشد.

دربارۀ کلاس انشای اکبر رادی، این خاطره را هم بگویم که چند وقت بعد از ماجرای هیتلر، موضوع انشاء یکی از بچه‌های کلاس، زندگی آلبرت شوایتزر بود. این موضوع هم رادی را سر ذوق آورد و بعد از اینکه قرائت انشاء آن همکلاسیِ ما تمام شد، رادی دوباره مفصلا دربارۀ آلبرت شوایتزر، پزشک انسان‌دوستِ آلمانی-فرانسوی، برای ما حرف زد. این بار هم، اگر اشتباه نکنم، نطق جذاب رادی بیش از نیم‌ساعت و احتمالا حدود سه ربع ساعت طول کشید. و باز هم انبوهی از اطلاعات تاریخی را، با آن بیان جذاب و کلام پاکیزه‌اش، تحویل ما بچه‌های چهارده‌ساله داد. بعد از این نطق دوم، طبیعی بود که من و بسیاری از بچه‌های کلاس، بیش از پیش مجذوب دانایی رادی شدیم. هر چند که فقط پای دانایی در میان نبود، تسلط رادی بر کلام و کلمه هم بسیار مهم و مؤثر بود. 

دربارۀ اکبر رادی و مدرسه آیت‌الله سعیدی، ذکر این واقعه هم ضرورت دارد که در اوایل دهۀ ۱۳۷۰، یعنی وقتی که ما را از مدرسۀ سعیدی به مدرسۀ مطهری فرستاده بودند، یکبار بر روی تختۀ اعلانات تقریبا ایدئولوژیک مدرسۀ سعیدی، بریده‌ای روزنامۀ کیهان را چسبانده بودند که حاوی یادداشتی علیه کانون نویسندگان بود، با تیتر «کانون نویسندگان، کانون شیطان» (یا تیتری شبیه این تیتر). از قضا، رادی بریدۀ روزنامۀ کیهان را می‌بیند و آن را از تختۀ اعلانات می‌کنَد و مچاله‌اش می‌کُند و می‌برد می‌کوبد روی میز مدیر مدرسه و با عصبانیت می‌گوید: این مزخرفات چیست؟!

مطمئن نیستم که زمان این واقعه بعد از بازداشت سعیدی سیرجانی بوده یا قبل از آن. حدود شش ماه بعد از بازداشت سعیدی سیرجانی، ۱۳۴ نویسندۀ داخل کشور، بیانیۀ «ما نویسنده‌ایم» را منتشر کردند که رادی هم یکی از امضاکنندگان آن بیانیه بود. هر چه بود، یادداشت کیهان علیه کانون نویسندگان، و قرار گرفتن آن یادداشت در معرض دید دانش‌آموزان مدرسۀ سعیدی، اکبر رادی را به شدت خمشگین کرد. خشمی که قابل درک است؛ بویژه اینکه پاسخ احتمالی رادی یا دیگران به آن یادداشت کیهان، محال بود که برود روی تختۀ اعلانات یا تختۀ مطبوعات مدرسۀ سعیدی. 

از فضائل رادی، یکی هم این بود که در طول دوران تدریسش به ما بچه‌دبیرستانی‌ها، حتی یکبار هم دربارۀ خودش و نمایشنامه‌هایش و جایگاهش در تئاتر ایران حرف نزد. من آثار رادی را با بیست سال تأخیر (شاید هم بدون تأخیر) خواندم. اگر در پانزده سالگی به سراغ نمایشنامه‌های او می‌رفتم، مطمئنم که نمی‌توانستم با آن‌ها ارتباط عمیقی برقرار کنم. اما دو دهه بعد، خواندن نمایشنامه‌های رادی، انقلابی در زندگی شخصی‌ام رقم زدند که شرحش در این‌جا مصداق زیاده‌گویی و ازخودگویی است و لاجرم، زائد و مکروه. 

رادی انسانی بود اهل قناعت و پرهیز از مصرف‌گرایی. در طول سال تحصیلی فقط دو دست کت‌وشلوار بر تن او دیدیم. یکی قهوه‌ای و آن‌یکی تقریبا سفیدرنگ. اتوموبیلش هم، به قول خودش، یک هیلمن‌قراضه بود. با اینکه سکولار بود، ولی طالب "دنیا" نبود. می‌توانست پی‌درپی نمایشنامه بنویسد به پسند بازار، تا هیلمن‌قراضه را با یک خودروی لوکس عوض کند. ولی دغدغه‌اش هنر بود نه رفاه. 

فضیلت دیگرش این بود که شهوت شهرت نداشت. می‌توانست دائما این‌جا و آن‌جا مصاحبه کند و سخنان جنجالی بگوید تا همه او را خوب "ببینند"‌. ولی چنین رویه‌ای، روحیه‌ای می‌خواهد که رادی اهلش نبود.

به هر حال در هجدهمین سالگرد درگذشت اکبر رادی، به احترام او تمام‌قد می‌ایستم و آرزو می‌کنم شمار خوانندگان نمایشنامه‌هایش در ایران فزونی گیرد. شهرت رادی قطعا در حد اهمیت او نیست و این جای افسوس دارد. یادش گرامی.

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
ارسال به دوستان
اعطای نشان و لوح سی‌امین سالگرد بی‌طرفی ترکمنستان به سفیر ایران بیانیه پرسپولیس علیه اظهارات زنوزی: تلاش می‌کنند نام پرسپولیس را وارد مجادلات بی‌ثمر کنند امتیاز ۴۴ مدرسه غیر انتفاعی چرا لغو شد؟ هشدار طوفان زمستانی برای نیویورک و نیوجرسی بیانیه شدیدالحن پرسپولیس : آگاهانه سکوت کرده ایم هیچ استانی در امان نیست / سامانه بارشی جدید از شنبه در راه است انتشار اوراق سلف موازی استاندارد شمش طلا در هفته جاری خراسان‌جنوبی منتظر باران و برف باشد دانش آموزان ابتدایی قم شنبه به مدرسه نروند ۲ کشته و یک مصدوم در تصادف موتورسیکلت ها در کرج چرا بیماران سیروز کبدی دچار تهوع می‌شوند؟ روسیه: روابط مسکو و تهران با اجرای توافقنامه همکاری استراتژیک وارد مرحله تازه ای شده است جزئیات توقیف نفتکش خارجی در آب‌ های خلیج فارس عراقچی: «با تحریم باید زندگی کرد» یعنی پیشرفت کشور را موکول به رفع تحریم نکنیم تاج‌گردون: نمایندگان درصدد اصلاح افزایش ۲۰ درصدی حقوق هستند
نظرسنجی
قوانین کنونی ازدواج و طلاق در ایران ...